وقتی داداشته و با لباس باز میری بار [p1]
#سناریو #استری_کیدز #جونگین #هیونجین #فلیکس #هان #لینو #بنگچان #چانگبین #سونگمین
امروز دومین هفته از تابستون حوصله سربرت بود. اینکه هیچکاری برای انجام دادن نداشتی بشدت آزارت میداد، البته دوری شش ماهت از فلیکس هم توی روحیه الانت بشدت تاثیر گذاشته بود. شما دوتا جزو خواهر برادرایی بودین که رابطه خیلی نزدیکی با هم داشتین، درست مثل دوتا دوست. اما بعد از دبیوش به عنوان یه آیدل همه چی خیلی تغییر کرده بود. با اینکه توی یه شهر بودین اما ماه ها همدیگه رو نمیدیدن و تماساتون هم خیلی دیر به دیر و به مدت کم برقرار میشد؛ و حالا این طولانی ترین مدتی بود که از برادرت دور بودی...
احساس افسردگی میکردی پس تصمیم گرفتی با چند تا از دوستای پایت به بار بری تا شاید یکم از این حال و هوا در بیای.
بعد از پوشیدن پیراهن کوتاه سبزت و کفشای پاشنه بلند سفیدت، آرایش ملایمی کردی و از خونه بیرون رفتی. مطمئنا اگه فلیکس تو رو با این وضعیت میدید سر به تنت باقی نمیزاشت.
•گذشت زمان•
دومین جام شرابتو توی دستات تکون دادی و طی یک حرکت همشو نوشیدی...
(یکی از دوستات)= بریم اون طرف بشینیم؟
صدای آهنگ اونقدر بلند بود که هیچی از حرفش نفهمیدی
×چییی؟
=میگم بریم اون طرف بشینیمممم؟*با صدای بلند تر*
×نه شما برین من میخوام اینجا باشم و یکم*به جام تو دستت نگاه کردی* مست کنم
(دوست دیگت)~ خیلی مست نکنی هااا
×*سرتو تکون دادی* نگران نباش
= اگه باز مثل دفعه قبل بشه...
×*حرفشو قطع کردی* گفتم که خیلی نمیخورم
دوستات نگاهی به هم انداختن و بعد کم کم ازت دور شدن و به طرف دیگه بار رفتن. به بارمَن علامت دادی که جام داخل دستتو پر کنه...
و سومین جام هم سر کشیدی که پسری کنارت نشست.
(پسره)- چرا لیدی جذابی مثل شما اینجا تنها نشسته؟
خنده ای کردی و به دست بارمن که برای چهارمین بار جامت رو پر میکرد نگاهی کردی.
× شاید چون حوصله کسی رو نداره.
- *خودشو بهت نزدیک تر کرد* این حرفا روی من تاثیری نداره...
× اوممم پس*جرعه ای نوشیدی* خودت بگو چجوری باید کاری کنم از اینجا بلند شی؟
- انقدر خسته کنندم؟
× همه آدما برام خسته کنندن و تو بیشتر
مست بودی، شاید نه خیلی اما کاملا مشخص بود. با دیدن وضعیتت پوزخندی زد و دستشو روی رون پات که لخت بود گذاشت.
- شاید بتونم از این موقعیت خسته کننده درت بیارم...
لباشو به گوشت نزدیک کرد و دستاشو به سمت داخلی پات برد.
- لذتی خیلی زیادی در انتظارته بیب.
و بعدش صدای بلندی از پشت سرت شنیدی...
÷ برو اون طرف پسرک عوضی
و یهو به زمین افتاد. سرتو برگردوندی و با چیزی که دیدی چشمات از تعجب گرد شدن. اون فلیکس بود؟
امروز دومین هفته از تابستون حوصله سربرت بود. اینکه هیچکاری برای انجام دادن نداشتی بشدت آزارت میداد، البته دوری شش ماهت از فلیکس هم توی روحیه الانت بشدت تاثیر گذاشته بود. شما دوتا جزو خواهر برادرایی بودین که رابطه خیلی نزدیکی با هم داشتین، درست مثل دوتا دوست. اما بعد از دبیوش به عنوان یه آیدل همه چی خیلی تغییر کرده بود. با اینکه توی یه شهر بودین اما ماه ها همدیگه رو نمیدیدن و تماساتون هم خیلی دیر به دیر و به مدت کم برقرار میشد؛ و حالا این طولانی ترین مدتی بود که از برادرت دور بودی...
احساس افسردگی میکردی پس تصمیم گرفتی با چند تا از دوستای پایت به بار بری تا شاید یکم از این حال و هوا در بیای.
بعد از پوشیدن پیراهن کوتاه سبزت و کفشای پاشنه بلند سفیدت، آرایش ملایمی کردی و از خونه بیرون رفتی. مطمئنا اگه فلیکس تو رو با این وضعیت میدید سر به تنت باقی نمیزاشت.
•گذشت زمان•
دومین جام شرابتو توی دستات تکون دادی و طی یک حرکت همشو نوشیدی...
(یکی از دوستات)= بریم اون طرف بشینیم؟
صدای آهنگ اونقدر بلند بود که هیچی از حرفش نفهمیدی
×چییی؟
=میگم بریم اون طرف بشینیمممم؟*با صدای بلند تر*
×نه شما برین من میخوام اینجا باشم و یکم*به جام تو دستت نگاه کردی* مست کنم
(دوست دیگت)~ خیلی مست نکنی هااا
×*سرتو تکون دادی* نگران نباش
= اگه باز مثل دفعه قبل بشه...
×*حرفشو قطع کردی* گفتم که خیلی نمیخورم
دوستات نگاهی به هم انداختن و بعد کم کم ازت دور شدن و به طرف دیگه بار رفتن. به بارمَن علامت دادی که جام داخل دستتو پر کنه...
و سومین جام هم سر کشیدی که پسری کنارت نشست.
(پسره)- چرا لیدی جذابی مثل شما اینجا تنها نشسته؟
خنده ای کردی و به دست بارمن که برای چهارمین بار جامت رو پر میکرد نگاهی کردی.
× شاید چون حوصله کسی رو نداره.
- *خودشو بهت نزدیک تر کرد* این حرفا روی من تاثیری نداره...
× اوممم پس*جرعه ای نوشیدی* خودت بگو چجوری باید کاری کنم از اینجا بلند شی؟
- انقدر خسته کنندم؟
× همه آدما برام خسته کنندن و تو بیشتر
مست بودی، شاید نه خیلی اما کاملا مشخص بود. با دیدن وضعیتت پوزخندی زد و دستشو روی رون پات که لخت بود گذاشت.
- شاید بتونم از این موقعیت خسته کننده درت بیارم...
لباشو به گوشت نزدیک کرد و دستاشو به سمت داخلی پات برد.
- لذتی خیلی زیادی در انتظارته بیب.
و بعدش صدای بلندی از پشت سرت شنیدی...
÷ برو اون طرف پسرک عوضی
و یهو به زمین افتاد. سرتو برگردوندی و با چیزی که دیدی چشمات از تعجب گرد شدن. اون فلیکس بود؟
۲۳.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.